جدول جو
جدول جو

معنی ملبس شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ملبس شدن
جامه پوشیدن
تصویری از ملبس شدن
تصویر ملبس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ملبس شدن
لباس پوشیدن، پوشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
ساییده شدن. پیوستن، چنانکه فاصلی در میانه نماند، تلاقی کردن: تا تأدیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوندد و بشنود. (چهارمقاله ص 12)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوا /خا دَ)
بسیار شدن. فراوان گردیدن: هیچکس قادر نبود که بر آن آب گذر کند به هنگامی که آن آب غلبه شدی و موج زدی. (تاریخ قم ص 297)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کنایه از گویا شدن و بر سر شور آمدن. (آنندراج). بسیار سخن گفتن. (فرهنگ فارسی معین) :
عاشق پرشکوه خاموش از تغافل میشود
طوطی از آئینه چون رو دید بلبل میشود.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
سفله را کی میتوان از لاف دولت منع کرد
باغبان چون در چمن گل دید بلبل میشود.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملول شدن
تصویر ملول شدن
بیزار شدن بستوه آمدن، اندوهگین شدن: (دلا، اگر طلبی سایه همای شرف مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد) (وحشی. چا. امیر کبیر. 185)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغی شدن
تصویر ملغی شدن
بر افتادن باطل شدن لغو شدن: (عوارض مالیاتی... ملغی شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکه شدن
تصویر ملکه شدن
راسخ شدن صفتی در نفس: (ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد) (اوصاف الاشراف. 10)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحق شدن
تصویر ملحق شدن
همبستن، پیوستن، متصل شدن: (... و در کجور بامیرزاده رستم و امیرزاده اسکندر و امیر سلیمان شاه ملحق شد) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 406: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملخص شدن
تصویر ملخص شدن
شرح و بیان شدن (باختصار)، خلاصه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزم شدن
تصویر ملزم شدن
واجب شدن امری بر کسی، متهم شدن، مغلوب شدن (در مباحثه و مناظره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوث شدن
تصویر ملوث شدن
آلوده شدن وشنیدن چرک شدن آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمع شدن
تصویر ملمع شدن
دوشن شدن درخشان گشتن روشن شدن درخشان شدن: (چو از عکس رخ آیینه حور ملمع شد فضای چرخ اخضر) (اختیار الدین روزبه شیبانی . لباب الالباب. نف. 60)، رنگارنگ شدن، پوشیده شدن روی فلز کم قیمت با فلز گرانبها تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون شدن
تصویر ملون شدن
رنگین شدن، رنگارنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دو باخته شدن (نرد) باختن در بازی نرد بطوری که حریف همه مهره های خود را برداشته باشد و شخص مقابل هیچ مهره برنداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبل شدن
تصویر بلبل شدن
آشفته شدن، گرفتار عشق شدن، بسیار سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماس شدن
تصویر مماس شدن
ساییده شدن، تلاقی کردن: (... تا تادیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوند دو بشنود) (چهار مقاله. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلبه شدن
تصویر غلبه شدن
بسیار شدن فراوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس شدن
تصویر حبس شدن
بندیدن زندانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشت شدن باز داشت شدن زندانی شدن: و مستی را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خرد و عقل محتبس شود
فرهنگ لغت هوشیار
گول شدن، در هم شدن، تباهیدن درهم آمیخته شدن آشفته شدن، تباه شدن: چون مخبط شد اعتدال مزاج نه عزیمت اثر کند نه علاج. (گلستان)، پریشان عقل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوس شدن
تصویر محبوس شدن
زندانی شدن حبس شدن زندانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خرد گشتن: ... بسبب جنایات خود ناامید گونه می شوی باز بامید می آیی و اندر آن اندیشه مخبل می شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکه شدن
تصویر ملکه شدن
((~. شُ دَ))
بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزم شدن
تصویر ملزم شدن
((~. شُ دَ))
مجبور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملحق شدن
تصویر ملحق شدن
پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
حبس شدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن
متضاد: آزاد شدن، مرخص شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تماس یافتن، تلاقی یافتن، ساییده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به ستوه آمدن، بیزار شدن، نفور شدن، افسرده شدن، ملال زده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن
متضاد: شادشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پلیدگشتن، آلوده شدن
متضاد: منزه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قابل لمس شدن، قابل درک شدن، ادراک پذیرشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لغو شدن، باطل شدن، ابطال گردیدن، بی اثر شدن
متضاد: تایید شدن، باب شدن، متداول شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیوستن، منضم شدن، متصل شدن
متضاد: جدا شدن، گسستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لباس پوشاندن، پوشاندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی چیزشدن، معسر گشتن، بی نوا گشتن، تهی دست شدن، فقیر شدن، ورشکست شدن، ورشکسته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد